آیت الله فاطمی نیا(حفظه الله تعالی):
در قم سیّد بزرگواری بود و چاپخانه داشت، از خواصّ علامه طباطبایی و محرم سرّ ایشان بود. این سیّد دارای معنویات و حالات بالا و اهل کتمان بود. روزی در منزلش ما را دعوت کرد. بنده با شخص دیگری خدمتش رسیدم. در ضمن صحبت، به پهنای صورت اشک میریخت.
در قم سیّد بزرگواری بود و چاپخانه داشت، از خواصّ علامه طباطبایی و محرم سرّ ایشان بود. این سیّد دارای معنویات و حالات بالا و اهل کتمان بود. روزی در منزلش ما را دعوت کرد. بنده با شخص دیگری خدمتش رسیدم. در ضمن صحبت، به پهنای صورت اشک میریخت.
قضیه ای ازعلامه طباطبایی (رضوان الله علیه) نقل کرد گفت: روزی با آقا کار داشتم رفتم در منزل ایشان؛ هر چه در زدم و منتظر ماندم کسی نیامد، معلوم شد کسی در منزل نیست.
ناگهان صدایی در گوشم گفت: در نزن، آقا رفته اند قبرستان نو! کسی هم در کوچه و اطراف من نبود…
با خودم گفتم: میروم قبرستان نو، در ضمن به صحت و سقم این صدا هم پی میبرم!
با سرعت خودم را به قبرستان نو رساندم؛ دیدم ایشان در میان قبرها در حال قدم زدن هستند. من خودم را آماده کرده بودم که تا ایشان را دیدم قضیه این صدا را به ایشان بگویم حتی اگر تردید کردند قسم بخورم!
همین که خواستم مطلب را بگویم
فرمودند: دست و پایت را گم نکن، از این صداها زیاد است، گیرنده میخواهد!
به نقل از سائلین الزهراء (سلام الله علیها)