استاد انصاریان(حفظه الله تعالی):
در محل ما مردى زندگى مىکرد که به حسنات اخلاقى آراسته بود
و داراى یک زندگى سالم و با نشاط بود، تنها چیزى که او را رنج مىداد نداشتن اولاد بود.
سالها به پیشگاه مقدس حضرت حق ناله کرد تا خداوند مهربان پسرى به او عنایت کرد.
از این نعمت بسیار دلشاد شد، هفت بهار از عمر طفل گذشت،
او را به مدرسه فرستاد، تا سال چهارم دبستان را طى کرد.
این پسر براى خانواده هم چون چراغ روشنى بود که پدر و مادر در کنارش فوق العاده در خوشحالى بودند، ولى دست تقدیر آن طفل را به آستانه مریضى کشید.اطباى زمان از علاجش عاجز شدند. کودک در سن بین یازده و دوازده از دنیا رفت و او را در ابن بابویه نزدیک مرقد شیخ صدوق دفن کردند. پدر بر اثر شدت علاقه به فرزند، یکى از قاریان قرآن را براى قرآن خواندن جهت شادى روح طفل اجیر کرد.
پدر هر روز کنار مرقد فرزند مىرفت، ساعتى را بر سر خاک طفل مىگریست سپس برمىگشت.
یک روز وقتى به سر قبر فرزند رفت قارى قرآن به او گفت:
شب گذشته فرزندت را به خواب دیدم، گفت: به پدرم بگو: در مدرسه یک خودنویس از یکى از بچه ها گرفتم، نه آن را به او دادم و نه پولش را و اکنون به خاطر آن قلم مورد مؤاخذه ام، مرا نجات بده.
پدر از شنیدن این خواب فوق العاده ناراحت شد به سرعت به تهران آمد و به مدرسه کودک رفت
و از مدیر مدرسه تقاضا کرد طفلى را که با فرزندش دوست بوده
و خودنویس به کودکش داده معرفى کند، طفل معرفى شد، پدر صاحب قلم را خواستند
و از حق آن قلم، کودک خویش را پاک کرد، تا در آخرت از مؤاخذه راحت شود!!
آرى، طبق فرهنگ با کمال اسلام حق الناس ارتباطى به ایام تکلیف ندارد، بلکه از هر زمان انسان دست به مال مردم ببرد، حق مردم بر عهده اش تعلق مىگیرد، اگر در ایام کودکى ولىّ آدمى مال مردم را به مردم برگرداند انسان از حق مردم پاک مىشود و اگر خود آدمى در همان ایام یا ولىّ انسان اقدام به برگرداندن حق نکرد، وقتى انسان به تکلیف رسید واجب است دینى که بر عهده اش آمده ادا کند، اسلام هیچگونه رضایت به بودن مال مردم نزد انسان ندارد،
چه نیکوست مسلمان از ابتدا تا آخر عمر خود را گرفتار حق الناس نکند."
*****
منبع: کتاب عرفان اسلامی (شرح جامع مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)جلد7